غربت
زنده ها همیشه زنده نیستند
شاید فقط اسمش رایدک میکشند
مث همان مترسک مزرعه
که حتی ازموری که دانه به دندان گرفته
بسی بی آزارتراست
امادرظاهرمترسک است
مث همان چینی که بندخورد
ولی هیچ نگفت ودم نیاورد
که دیگرمثل اولش
سالم نخواهدبود
چون رسم دل شکستن همین است
پندارندقلبت پس ازگذشت زمان
همان میشودکه بوده است
ازهمین هااست که میگریزی
تصورمیکننددیوانه ای
بی خبرندازدلت
همانی که روزگاری
درعمق باورکسی
غرق شده بود
حال باهرم نفسی
بیم ترک خوردنش میرود...
میگریزم از خودم،ازرویا
چون میدانی اینجا
سایه ات هم ،درتاریکی
رهایت میکند

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲ ساعت 1:22 توسط مارال
|